صبا منزل جانان گذر دریغ مدار وز و بعاشق بیدل خبر دریغ مدار
بشکر آنکه شکفتی بکام بخت ای گل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بودم چو ماه نبودی کنون که ماه تمام می نظر دریغ مدار
کنون که چشمه نوش است لعل شیرینست سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار
مرادما همه موقوف یک کرشمه تست ز دوستان قدیم اینقدر دریغ مدار
مکارم تو به آفاق می برد شاعر از و وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
جهان و هر چه در وست سهل و مختصر است زاهل معرفت این مختصر دریغ مدار
غبار غم برودحال خوش شود حافظ
تو آب دیده ازین رهگذر دریغ مدار
عشبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دلنشین چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرانش چون روضه دارالسلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
به نا م
آفریدگار عشق
در عشی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیده ام که مپرس
من بگوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو در کلبه ی گدائی خویش
رنجهائی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس